سلام
نمیدونم کی این مطلب رو میخونی
اما اومدم که از همینجا بهت بگم که دیگه حالم از تو و خودم به هم میخوره
از تو به خاطر اینکه با وجود اینکه به من و حضورم نیاز داری اینهمه سال زجرم دادی و میدی
از خودم به خاطر اینکه با اونهمه موقعیت خوبی که برای ازدواج داشتم دلم به حال تو و دیوونه بازیهات سوخت و به عقدت در اومدم،و بعد هم وقتی تو همون دوران بهم ثابت شد که چه ادم چشم سفید و بی ارزشی هستی ازت جدا نشدم.
حالا با وجود دو تا بچه مجبورم که ازت جدا بشم،به خاطر بچه هام هم که شده باید ازت جدا بشم،
اینجایی که الان من ایستادم یه قدم اونطرفترش دیوونگیه،یه نیگا به بچه هامون بنداز،دارن تو جهنمی که ما هیزماش هستیم میسوزن
بی وجدان،نامرد
مگه من با تو چه کرده بودم جز خوبی؟
مگه من به تو چی داده بودم جز محبت؟
مگه من با تو دورنگی کردم؟
مگه من به تو دروغی گفتم؟
مگه من نبودم که همه دروغهاتو باور میکردم و به روت نمیاوردم؟
مگه من نبودم که از همه خیانتهات خبر داشتم و صداشو در نمیاوردم؟
.
.
.
چرا اینقدر در حق من ظلم و جفا کردی و میکنی؟
هر چه کردی کردی،اصلا خوب کردی،چرا طلاقم نمیدی راحتم کنی؟
چرا میزاری اینقدر دوندگی کنم؟
ببین عروسی که بدون خرج کردن حتی یک ریال،بدون عقد و عروسی و خرید عقد،با همون ماشین جهازی که باباش داده بود به خونه بلوکی که تو روستا اجاره کرده بودی(و اجاره ش رو هم خودش میداد)الان داره میلیون میلیون خرج میکنه تا خودش و بچه هاش رو از دست توی روانی خودخواه بی خاصیت نجات بده.
وکیل گرفتم
برای طلاق مصمم هستم
تو رو خدا اذیتمون نکن
مادرت رو هم که بهت رسوندم و تو رو هم بهش
دیگه دست از سر ما بردار
تمام زندگیم که تباه شد،جوونی و زیباییمو که از دست دادم،موقعیتهای عالی تحصیلی و شغلیم رو که به خاطر تو از دست دادم،موقعیتهای اجتماعیم رو که به اجبارهای موذیانه(که به زبان میگفتی برو و در عمل...) تو از دست دادم
ببین حالا از من هیچی نمونده جز یه زن چاق و بیسواد و ضعیف که کمرش رو به زور راست میکنه و هنوز ۳۰ سالش نشده شبها از درد پا خوابش نمیبره،بزار بقیه عمرم رو به دلخوشی بزرگ کردن بچه هام و به ثمر رسوندنشون دلخوش باشم و زندگی کنم،
میدونم که شرایط بهتری در انتظارم نیست،اما همین که تو کنارم نباشی و زجرم ندی برام کافیه
تو خیلی بدی،وحشتناکی
اونقدر خودخواهی که خودت هم از خودت بدت اومده اما حاضر به قبولش نیستی
تمام عقده های حقارت بچگی و نوجوونی و جوونیت رو سر زندگی منی که اونهمه در حقت فداکاری کردم خالی کردی،دیگه دست از سرم بردار و زجرم نده.
مطمئن باش اگر به هر دلیلی نتونم به همین زودی ازت جدا نشم خودمو میکشم
گفتم که"اینجایی که من ایستادم...."
:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13